فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات شیرین فاطمه

فاطمه جون و سومین بهار زندگیش

1390/2/26 11:52
334 بازدید
اشتراک گذاری
دختر عزیزم امسال سومین سالی است که عید نوروز رو تجربه می کنی، هرچند نسبت به سالهای گذشته بزرگتر شدی ولی هنوز معنی و مفهوم عید واست روشن نیست، فقط از بزرگترها یاد گرفتی که بگی این باشه واسه عیدم، وقتی عید شد این کارو انجام می دم... 

عید امسال (1390 سال خرگوش) ساعت 2:50 دقیقه روز دوشنبه تحویل شد و تو کوچولوی نازم در خواب ناز تشریف داشتی، صبح روز بعد ، روز اول عید رفتیم خونه مادرجون پری که خونشون می شستیم ، لباسای خوشکلتو پوشیدی(پیراهن خاکستری رنگ با طرح های نارنجی سفید که یک گردنبند قشنگ هم داشت ،ساپورت و بلوز و کفش سفید، روسری کرم رنگ با حاشیه زیبا) که باهاشون حسابی ناز می آوردی و بعد هم خونه مادرجون سکینه و بقیه اقوام...
راستی خاله جون معصوم هم که خیلی خیلی دوست داره و تهران زندگی می کنه ،امسال زودتر از سالهای گذشته اومد بجنورد و تو هم از اونجایی که با دخترخالت هانیه جون می تونستی بازی کنی و از تنهایی در بیایی خیلی خوشحال بودی.                                          

خلاصه فکر کنم عید حسابی بهت خوش گذشت چون تلافی سه ماه زمستون و تو خونه موندن رو تو این چند روز درآوردی و از همه گذشته عاشق شیرینی و شکلات بودی و تو این روزای عید دلی از عزا درآوردی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)