فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات شیرین فاطمه

می خوام آرایشگر بشم

دیروز دختر گلم اصرار می کرد بریم خونه مادر جون، (ما و مامانم و داداشم اینا توی یک حیاط زندگی می کنیم)، منم بردمش خونه مامانم گذاشتم و رفتم به کارهام برسم، وقتی برگشتم دیدم یه شونه دستش گرفته وداره موهای خواهرم رو شونه می زنه و چند گیره هم دستش که بعد موهاشو درست کنه. فاطمه: خاله جون: من می خوام بزرگ شدم آرایشگر بشم خاله جون: نه آرایشگر خوب نیست باید خانم دکتر بشی فاطمه: نه پسرا دکتر می شن، دخترا باید آرایشگر بشن ، پسرا باید دکتر بشن. فاطمه : تازه دکترا باید آمپول بزنن منم از آمپول اصلا خوشم نمی یاد. قربون اون روحیه لطیفت بشم، عاشق آرایش کردنی مدام شونه دستت می گیری و می گی مامان بیا موهاتو درست کنم مداد ...
18 بهمن 1390
1