فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات شیرین فاطمه

فاطمه جون و پارک دردونه ها

فاطمه جون و پارک دردونه ها عزیزمامان بعد از مدتی تو خونه بودن بخاطر سرمای هوا ، دیروز یک دفعه تصمیم گرفتم ببرمت پارک دردونه ها که سرپوشیده است. ظهر که رفتم خونه بهت قول دادم که بخوابی و بیدار شی می برمت پارک، باباجون هم ساعت 5 عصر از کلاس برگشت و بهش گفتم اونم قبول کرد. ساعت 7 راه افتادیم وقتی وارد پارک شدیم خیلی خوشحال و ذوق زده بودی، به بچه ها نگاه می کردی و نمی دونستی از کجا شروع کنی آخه اولین بار بود که می بردمت اونجا. اولش چون محیط واست تازگی داشت انگار خجالت می کشیدی فورا رفتی تو یک خونه ای که پر از توپ بود و اونجا نشسته بودی، نیم ساعتی بازی کردی و من هرچی می گفتم مامان جون بیا بیرون و برو با وسایل دیگه بازی کن م...
26 ارديبهشت 1390
1