تولد فاطمه جون

دختر گلم می خوام خاطره تولدت رو واست تعریف کنم که خیلی شیطونی کردی هم می خواستی زود به دنیا بیایی هم نه.

واسه این می گم که هم منو زودتر از تاریخ تولدت راهی بیمارستان کردی و هم اونجا چشم انتظارمون گذاشته بودی...

درست یادمه که دکتر تاریخ تولدتو 20-16 تیرماه تعیین کرده بود، عصر روز 12 تیر با باباجون رفتیم شهربازی برای پیاده روی و دیدن نمایشگاهی که اونجا افتتاح شده بود، بعد از کمی قدم زدن احساس کردم حالم زیاد خوب نیست ، برگشتیم خونه و مشکلی که واسم پیش اومد ما رو راهی بیمارستان کرد.
دکتر گفت باید بستری بشم ، یهو دلهره عجیبی بهم دست داد وقتی می خواستم از باباجون جدا بشم و خداحافظی کنم کلی گریه کردم که یه پرستار مهربون اومد دستمو گرفت و برد گفت چرا گریه می کنی همه اینجا مثل تواند.
خلاصه تا صبح خیلی خوابم نبرد از صبح روز بعد بهم آمپول زدند تا توی شیطون به دنیا بیای، ولی نیومدی که نیومدی تا اینکه ساعت 4 بعد از ظهر با عمل مامانی قدم به این دنیا گذاشتی(ناگفته نمونه که منو باباجونت دوست داشتیم نی نی که خدا لطف کرده بهمون داده دختر باشه).

خلاصه اینکه ساعت 16:30 روز 13 تیر 1387(اول ماه رجب) خدای مهربون فرشته کوچولوی نازی به ما عطا کرد که اسم زیبای فاطمه رو واسش انتخاب کردیم تا حضرت فاطمه زهرا(س) همیشه و همه جا به این فرشته ما عنایت داشته و نگدارش باشه ان شاء ا...


خدای مهربون به خاطر این موهبتی که به ما بخشیدی تا عمر داریم سپاسگزاریم.