مهربونی های فاطمه جون
الهی مامان فدای مهربونی و شیرین زبونی هات بشه که تو این قدر ماهی.
نمی دونم چی تو ذهن کوچولوت می گذره که حداقل روزی یکبار و بیشتر هم موقعی که از خواب بیدار می شی می گی مامان جون من خیلی دوست دارم مامان فدات بشه من که تو رو به اندازه تموم دنیا دوست دارم.
چند روز پیش رفتیم پنج شنبه بازار لوبیا سبز خریدم وقتی اومدیم خونه مشغول تمیز کردن شدم اومدی کمکم کنی من هم گفتم مامان جون واسم دسته کن (لوبیا هارو)دیدم شروع کردی به دست تکون دادن و گفتی مامان جون دست تکون دادم.
بابا جون دستاش حساسیت پیدا کرده به چی فقط خدا می دونه و بیشتر وقتا خشک می شه به من گفت کرم نداری منم که تموم کرده بودم گفتم نه شما سریع گفتی من کرم دارم ماهم تعجب کردیم گفتی برم بیارم ماهم گفتیم برو اونوقت دیدیم تو خوشکل مهربون مامان مداد رنگی کرم رنگ رو آوردی می گی ببین اینم کرمه.
از روزی که ساخت و ساز خونمون شروع شده و پدرجون ، خاله جون و دایی جون هم که سه نفری مشترک دارن واسه خودشون خونه می سازن،حرف از ساخت و ساز تو خونه زیاد زده می شه به خاطر همین شما هم تو صحبتهات از میلگرد و بتن گرفته تا دیگر مراحل ساخت و ساز زیاد استفاده می کنی.
هرموقع پدرجون از سر ساختمونشون میاد خونه می گی پدرجون خونتونو می خوای چه رنگی کنی ما که می خواییم خونمون و صورتی کنیم.
یه روز هم با زندایی جون رفته بودی بهداشت می گه از خونه ها که رد می شدیم می گفتی زندایی جون این در خونه ها به نظرت قشنگه ما می خواییم در خونمون رو سبز کنیم نه می خواییم آبی کنیم.
از هر جایی که رد می شیم و خونه های نیمه ساخته رو می بینی می گی این زمین ما یا می گی این زمین پدرجون ایناست.
چند روز پیش هم از جلوی یه خونه رد می شدیم که تقریبا دوطبقه ستون های بتونی زده بودندمی گی مامان جون ببین کارگرا خونمون رو چکار کردند.
مامان فدای اون عقلت بشه که تو هم زندگی رو درک می کنی و درگیر خونه سازی شدی ان شاءا... خونمون زود زود تموم بشه و زندگی سه نفری خوبی رو تو خونه جدیدمون آغاز کنیم .