فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات شیرین فاطمه

مهد رفتن فاطمه جون

1390/3/28 10:25
496 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم بعد از چند روزی مشغله کاری بالاخره امروز فرصت کردم بیام و به وبلاگت سری بزنم.

gifbj058

 امروز درست یک هفته است که مهد کودک می ری و این جزء یکی از آرزوهات بود که به مهد بری و با بچه ها بازی کنی، آخه تو دختر مهربون من خیلییییییییییییی خونگرم هستی و بچه ها رو خیلی دوست داری.


gifbj001

از بس به همه می گفتی من می رم مهد کودک و تو رویاهای خودت سیر می کردی که بالاخره به پیشنهاد اطرافیان تصمیم گرفتیم که بزاریمت مهد. یه روز که داشتیم می رفتیم بیرون به دایی جون گفتی من می خوام برم مهد ، دایی جون هم خندید و گفت دایی جون این مامان و بابایی که تو داری فکر نکنم بزارنت مهد باید دعا کنی زود بزرگ شی تا بفرستنت مدرسه و ما کلی خندیدیم.

خلاصه که دختر ناز مامان اولین روزی که بردمت خیلی خوشحال بودی و بدون هیچ نق و نوقی با من خداحافظی کردی و من هم از اینکه تو خوشحال بودی خوشحال شدم .

gifbj028

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

بهانه
28 خرداد 90 10:03
با کلیک بر روی لینک زیر عضو تالارهای گفتمان بهانه شوید http://www.bahaneh.net/user_register_inv.php?invitor=43217&code=535755373ad5662
مامان هلیا
28 خرداد 90 12:31
فاطمه جون ، دوستهای جدیدت مبارک باشه عزیزممممممممممممممممممممممم
مامان مريم
11 تیر 90 9:29
سلام مرضيه جون خوبييييييييييي؟ منم شاغلم پس فاطمه گلي هم مهد ميره عاليه ............ من كه از مهد رفتن مريم راضيم