فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات شیرین فاطمه

دندونی و تولد یکسالگی فاطمه جون

دندونی و تولد یکسالگی فاطمه جون دختر گلم از دندون درآوردنت بگم که چقدر دیر دندون درآوردی، درست یکساله شدی که تازه دندونات نیش زد و من چقدر واسه این موضوع نگران بودم و هرموقع می بردمت دکتر می گفت خانوم نگران نباش تا یکسال و نیم وقت داره. ولی وقتی از همکارام ، دوستام و اقوام می شنیدم که بچه هاشون 6- 7 ماهگی دندون درآوردن استرسم  بیشتر می شد. خداروشکر یکساله که شدی بالاخره دندونای شیری کوچولوت نیش زد و منم به سلامتی دندونای دیگه ات که به راحتی در بیان و دختر گلم رو اذیت نکن آش دندونی پختم و فامیلای نزدیک رو دعوت کردم. اولین سال تولدت هم چون خیلی کوچولو بودی قصد نداشتم واست تولد بگیرم ولی همه فامیل البته درجه یک از مادر...
25 ارديبهشت 1390

بگو مادرجون و پدرجون یک دنیا دوستون دارم و ازتون ممنونم

بگو مادرجون و پدرجون یک دنیا دوستون دارم و ازتون ممنونم عزیزم ، تا اینجا که این مطالب رو می خونی شاید به این فکر کرده باشی که بعد از شش ماه مرخصی مامان کی ازت نگهداری می کرد. این خاطره از اونجایی شروع می شه که شما به دنیا اومده بودی و ما خونه آقای عباسی مستاجر بودیم و اصلا به این فکر نکردیم که بعد از شش ماه که من مرخصییم تموم می شه چه کسی باید از شما مراقبت کنه. خلاصه شش ماه تموم شد و من باید میومدم سرکار و مادرجون پری عزیز بهمون قول داد که از شما نگهداری می کنه و ما هرشب می رفتیم خونشون که فردا صبح که من میام سرکار، شما پیش مادرجون باشی. دو ماهی همینجوری سپری شد و ما آواره و سرگردان بین خونه خودمون و مادر جون بودیم بالا...
25 ارديبهشت 1390

فاطمه جون و داداشی

فاطمه جون و داداشی   فاطمه جون یکی از شیرین زبونیهات اینه که جدیدا یاد گرفتی هر چی رو که دوست نداری می گی باشه واسه داداشیم. اینو از کجا یاد گرفتی نمی دونم. مثلا لباسهایی که دوستشون نداری یا واست کوچیک شده می گی باشه واسه داداشیم ، همین دیروز یه دامن جدید پوشیده بودی و دامنی که واست قدیمی شده رو می گفتی این دیگه واسم کوچیک شده تا زانوهام میاد ببین چقدر کوچیک شده باشه واسه داداشیم. منم واست یه عکس داداشی گذاشتم که خیلی دوسش داری ببین چطوری داری بوسش می کنی.   ...
25 ارديبهشت 1390

قصه فاطمه جون واسه مامانی

قصه فاطمه جون واسه مامانی "قصه گنجشک طلایی" یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یک جوجه طلایی بود که رفته بود توجنگل، دونه داشت پیدا می کرد که به آقاشیره گفت دونه هام کجا گم شده؟ آقا شیره گفت: نه بچه جون،آی بچه جون غذات گم شده؟ بعد گفت:آی نوک بزن غذاتو بعد شیره با گنجشکه دوست شدن ، بعد رعدو برق اومد گنجشکه ترسید ، رفت خونشون. خرگوش اومد دنبال جوجه باهم آشتی کردن. دختر خوشکلم چند روزیه که هوا ابریه و باران می باره البته همراه با رعد و برق و شما قشنگ مامان تو خونه مثل روزهای زمستونی اسیر شدی و نمی تونی بیای تو حیاط بازی کنی فقط از پشت پنجره به بیرون و بارش بارون نگاه می کنی. دیروز عصر که تو خونه باهم تنها بودیم ازت خ...
25 ارديبهشت 1390

فاطمه جون احساسی مامان

فاطمه جون احساسی مامان دختر ناز و احساسی مامان از وقتی هوا گرم شده و من لباس آستین کوتاه می پوشم همش میایی دستمو می بوسی و می گی چقدر بوی مامانی می دی و بعد دستمو می بوسی و منم کلی بغلت می کنم و می بوسمت بعد شما هم خوشحال از ابراز احساسات می ری دنبال بازی. دوباره بعد از چند دقیقه می ری سراغ باباجون و دست اونو می بوسی و می گی چقدر بوی بابایی می دی و باباجون هم کلی قربون صدقه ات می ره. اینم شما و باباجونت مامان فدای احساساتت بشه که تو اینقدر دوست داشتنی و مهربونی، ای کاش من و باباجون هم بتونیم به این احساسات کودکانه قشنگت ، همانطور که تو انتظار داری پاسخ بدیم. همیشه خوشحال و شاد و سرزنده باشی عزیز دل مامان . ...
25 ارديبهشت 1390

فاطمه جون و مفهوم کلمات

فاطمه جون و مفهوم کلمات عزیز مامان کلمات رو بخوبی تو ذهنت ذخیره می کنی ولی هنوز مفهوم کلمات و اینکه هرکدوم رو کی باید بکار ببری رو نمی دونی. دیشب داشتم ظرف می شستم اومدی می گی مامان جون من بهت اجازه می دم که دیگه اذیتت نکنم ، منم دوباره تکرار کردم بهم اجازه می دی! البته این جمله اجازه می دم رو به جای قول می دم زیاد تکرار می کنی و من هر بار توضیح می دم که باید بگی قول می دم. وقتی من دوباره تکرار کردم جمله ات رو اصلاح کردی و گفتی بهت قول می دم، بعد گفتی بزار بوست کنم ، دستمو گرفتی و بوس کردی و رفتی.   اینم یه سبد گل خوشگل تقدیم به دختر بهتر از جانم به خاطر تموم مهربونیهاش   ...
25 ارديبهشت 1390

فرهنگ لغات فاطمه در دوسال و 10 ماهگی

فرهنگ لغات فاطمه در دوسال و 10 ماهگی فرشته نازم قبل از یکسالگی که کلماتی چون دد ، ماما ، آبه ، ممه ، جی جی ، نونو ، به به و ... که تقریبا همگی با یه آهنگ تلفظ می شن  رو ادا می کردی، بعد از یکسالگی که واسه خودت خانومی شدی، سعی کردی کلمات را درست تلفظ کنی و خدا رو شکر خیلی زود و خوب شروع کردی به صحبت کردن و نسبت به بقیه بچه ها خیلی قشنگ صحبت می کردی.   الانم که خدا رو شکر همه کلمات را به خوبی ادا می کنی ولی تو بعضی کلمات یکم مشکل داری که اونم به اقتضای سنته، البته وقتی درستش رو بهت می گم خوب تلفظ می کنی ولی وقتی دوباره تو جمله ها بکار می بری باز مثل قبل و همونجور که واست راحته تلفظ می کنی. مادر جون می گفت قدیما می ...
25 ارديبهشت 1390